عشق مامان بابا

باغ وحش

کوچولم  جمعه بردمت باغ وحش با آجی بهار و رژان و.... خیلی خوشحال بودی دونه دونه حیوونا رو میپرسیدی و میگفتی خب حالا چی ببینیم مامان خیلی بمن خوش گذشت چون شما کوچولم خوشحال بودی خیلی دوست دارم عشقم ...
21 مرداد 1393

بدون عنوان

کوچولم موتور شارژی که واست خریدم خیلی دوسش داری.....تو خونه سوارش میشی و میری خرید کنی واسه مامان جونی یا گاهی من میشم آقا پلیسه و میگی مامان جریمم کنو خلاصه کلی باهاش بازی میکنیم و خوشحالم که شما لذت میبری ...
8 مرداد 1393

بدون عنوان

کوچول امروز عید فطر بود و من و بابا تصمیم گرفتیم ببریمت شهر بازی.......... اول شما رو بردیم شهر بازی بعد هم رفتیم تیراژه و خلاصه امروز روز کوچول مامان بود... کوچولم با تموم بد قلقی هات دوست دارم.........قربان بره مامانش ...
8 مرداد 1393

همینطوری........

این روزها زیاد میایی پیشم و زیاد باهام ور میری و از کنار من تکوت نمیخوری حتی موقع تی وی دیدن هم کنار من میشینی از دستت اسایش ندارم کوچول تا میشینم میایی میچسبی بمن.........شیرین زبونیاتو که نگو مامانو بغل میکنی میگی قربانت بشم من من دوست دارم تو عشقمی ...نفسمی عرممی.........منم میگم خدا نکنه مامان فدات بشه پیش مرگت بشه..........خیلی دوست دارم کوچول ناهار واست ابگوشت پاچه پخته بودم و شما خیلی دوست داشتی....نوش جونت دیروز رفته بودیم خونه عزیز و شما اونقدر ورجه وورجه کردی که شب از پا درد خوابت نمیبرد و من تا ساعت 2 مشغول مالیدن پاهای کوچولوت بودم.....فدات بشم من الان که خوابی بیشتر دلم واست تنگ میشه ...
31 تير 1393

اولین تجربه

کوچول مامان بردمت استخر هوراااااا خیلی خوشحالم خیلی دوست داشتم که بتونم یه روز با خودم ببرمت استخر....آخه میدونی که اینجا ایرانه یعنی محدودیت رفتن مادر و پسر تو استخر.....بگذریم خیلی تجربه خوبی اول کمی ترسیده بودی ولی بعدا که دیدی خیلی خوبه ..همش تو بغل مامان بودی و مجکم منو چسبیده بودی عزیزم کوچولم هیچ وقت نمیذارم اطمینانتو بمن از دست بدی.......حالا میخوام یه حرکت دیگه هم بزنم مایو دخترونه تنت کنم و بجای دختر ببرمت دهکده آبی پارس.....سرسره و آب بازی کنی ..........امیدوارم در آینده منو ببخشی که واسه چند ساعت که دوست دارم بهت خوش بگذره میخوام جنسیتت عوض کنم....ولی خیالت راحت این یه راز میمونه   کوچول عاشقتم   ...
25 تير 1393

نقل احساساتم......

الان ساعت 2/18 بامداده و کوچول خوابیدی... ...دلم واست تنگیده امشب میخوام از احساسم بهت بگم از اول تا هر جا که بتونم ....دوست دارم خیلییییییییییی....و اینو واقعا درک میکنم دروغ چرا قبل از شما باباتو خیلی دوست داشتم ودارم ولی خیلیا میگفتن بچه بیاد حست عوض میشه من پیش خودم میگفتم عمرا من کسیو اندازه بابا رضا دوست داشته باشم....ولی الان واقعا درک میکنم که شما رو حتی بیشتر از خودم دوست دارم..هر وقت حرف دوست داشتنتو میزنم اشکام بی اختیار میاد خیلی رو شما کوچول مامان حساس بودم و هستم با هر تبت من کلی گریه میکنم...شبای اول با وجود ساعتها نخوابیدن بازم بغلت میکردم حتی وقتی خواب بودی دلم نمیومد زمین بذارمت و تو بغلم نگهت میداشتم.....کلی با گریه های شب...
24 تير 1393

روز اول

امروز اولین روزه ساخت این وبلاگه و شما کوچول 2 سالو 7 ماهو 13 روزه ای..... کوچول داری همین الان شلوارتو پات میکنی آخه روم به دیوار الان دستشویی بودی تقریبا 2 هفته ای میشه که  موتور شارژِی  واست خریدیم  خیلی خوشحال بودی ...
17 تير 1393