الان ساعت 2/18 بامداده و کوچول خوابیدی... ...دلم واست تنگیده امشب میخوام از احساسم بهت بگم از اول تا هر جا که بتونم ....دوست دارم خیلییییییییییی....و اینو واقعا درک میکنم دروغ چرا قبل از شما باباتو خیلی دوست داشتم ودارم ولی خیلیا میگفتن بچه بیاد حست عوض میشه من پیش خودم میگفتم عمرا من کسیو اندازه بابا رضا دوست داشته باشم....ولی الان واقعا درک میکنم که شما رو حتی بیشتر از خودم دوست دارم..هر وقت حرف دوست داشتنتو میزنم اشکام بی اختیار میاد خیلی رو شما کوچول مامان حساس بودم و هستم با هر تبت من کلی گریه میکنم...شبای اول با وجود ساعتها نخوابیدن بازم بغلت میکردم حتی وقتی خواب بودی دلم نمیومد زمین بذارمت و تو بغلم نگهت میداشتم.....کلی با گریه های شب...